زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

"رنگ سال..."

میگویند رنگ سال رنگنارنجی است میگویند رنگ آجری است که به سوینارنجی می رود دنیاهمین گونه است برحسبشرایط رنگ عوض می کند برگ سبزمی شود،نارنجی می شود،زرد می شود آفتابزرد است وگاهی سرخ آسمانآبی هم،گاهی دلش می گیرد و خاکستری می شود ولییادت باشد تو به هررنگ که در آیی در نگاهمن رنگخدایی... پ.ن: سال نو همگی مبارک ....همین... ...
28 اسفند 1390

شب سوت و کور ما...

به اصطلاح امشب چهارشنبه سوری بود حالا نمیدونم سوری یا صوری؟ اما چون به معنی جشنه حتما دیگه سوریه... حال میکنم جایی که اومدم واقعا دانشگاهه احتمالا سفره عید رو همین جا توی کلاس دکتر امام زاده پهن کنیم و استاد گرامی ما هم از انواع ملکول های بیو شیمیایی هفت تا سین انتخاب میکنه و سال ما هم به خوبی و خوشی تحویل میشه. توی کریدور 20 اتاقه ما که حدود 120 نفر رو جا میده تنها 3 اتاق درش باز مونده و درست 11 نفر در این برهوت حضور دارن اما از امشب بگم که کلی هیجان داشت .... دوستان گرامی که طی بازی کاملا با هیجان و پرشور "وسط بازی" مهتابی کریدور رو خرد خرد کردند که انشاالله آخر ترم ودیعه 50 هزار تومنی ما پرید... و مراسم آتش بازی بسیار بسیار ه...
23 اسفند 1390

از مردم دنيا سوالي پرسيده شد و نتيجه آن جالب بود سؤال از اين قرار بود:

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است نظر خودتان را راجع به كمبود غذا در  ساير كشورها صادقانه بيان كنيد؟ و جالب اینکه كسي جوابي نداد چون در آفريقا كسي نمي دانست 'غذا' يعني  چه؟ در آسيا كسي نمي دانست 'نظر' يعني چه؟ در اروپاي شرقي كسي نمي دانست 'صادقانه' يعني چه؟ در اروپاي غربي كسي نمي دانست 'كمبود' يعني چه؟ و در آمريكا كسي نمي دانست 'ساير كشورها' يعني چه؟ ...
19 اسفند 1390

فرشته ای که بالاشو گم کرده!

خدایا دوست دارم انقد تو حیاط قلبم بازی کنم هی دلمو بندازم حیاط خونه بغلی آخه اونجا خونه ی خودته خدا جونم بعد بیام در بزنم دربزنم در بزنم بگم میشه دلمو بهم بدی ولی دوست دارم دلمو اونقدر اونطرف ترپرت کرده باشم که وقتی میام بهم بگی بیا برو خودت بردار منم برمو دیگه برنگردم.... ...
15 اسفند 1390

دنیای این روزای من

میگم خسته شدم. میگن واسه چی؟ مگه نمیخواستی  درس بخونی و به جایی برسی... یادمه همیشه تو انشاهای دبستانم درباره اینکه میخواستی چیکاره شوی همیشه مینوشتم متخصص قلب. وقتی رفتم راهنمایی سطح توقعم انگار اومد پایین. مینوشتم معلمی شغل انبیاست و مثلا میخواستم معلم بشم اما وقتی رفتم دبیرستان و رسیدم به انتخاب رشته دو دل شدم... اصلا انگار دیگه آینده ای برام وجود نداشت از سر ناچاری رفتم تجربی. حالا موندم فقط من اینجوری بودم  اما میبینم نه...همه بودن ...همه وقتی دبستان بودیم میخواستیم خلبان, مهندس, پلیس و و و و....  بشیم .اما فقط تعداد اندکی باقی موندن. آخه چرا؟مشکل از موضوع انشا بود یا از رویا پردازیهای کودکا نه ما و یا شاید نه...چطوره این رویا...
13 اسفند 1390

شعر جالب یک بچه آفریقایی با استدلال شگفت انگیز

این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال ۲۰۰۵ شده . توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره. ***************** وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم و تو، آدم سفید وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی و وقتی می میری، خاکستری ای و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟ ...
3 اسفند 1390
1